معنی اواز مهیب
لغت نامه دهخدا
مهیب. [م َ] (ع ص) مهوب. مرد که از وی ترسند. (منتهی الارب، ماده ٔ هَ ی ب). سهمگین. سهمناک. ترسناک. آنکه هرکس از او بترسد و او را شکوه دارد. (مهذب الاسماء). مرد سهمناک که خوف و سهم از او بارد و مردم از او ترسند. صاحب غیاث اللغات گوید استعمال این کلمه به ضم میم خطاست و در اصل «مهیب منه » بوده است ترسیده شده از او، چه مهیب صیغه ٔ اسم مفعول از هیبت که مصدر لازم است بدون تقدیر حرف جر درست نباشد. (غیاث اللغات). باهیبت. هولناک. سهمگین. ترسناک. که از وی ترسند:
نفاط، برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب.
رودکی.
بزد کوس و آورد بیرون صلیب
صلیبی بزرگ و سپاهی مهیب.
فردوسی.
خداوند من ملک الجبال امیرداد را جفتی سگ غوری فرستاده بود سخت بزرگ و مهیب. (چهارمقاله ص 96).
رو به شهر آورد سیلی بس مهیب
اهل شهر افغان کنان جمله رعیب.
مولوی.
قصه ای با طول و با عرض و مهیب
قصه ای بس دور لیکن بس قریب.
مولوی.
|| شیر بیشه. مهوب. (منتهی الارب). || محترم. با هیبت. باشکوه: دایم موقر و محترم و... و مهیب مطاع و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4).
گویش مازندرانی
آواز
آواز، از مقامات سازی مازندران که از موسیقی سنتی ایران گرفته...
روستایی در بخش ییلاقی کجور
آغاز، آواز
فارسی به آلمانی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بامهابت، باهیبت، ترسآور، ترساننده، ترسناک، خوفناک، دهشتناک، رعبآور، رعبانگیز، زشت، سهمگین، سهمناک، عظیم، مخوف، مکروه، نازیبا، وحشتناک، وهمناک، هایل، هولناک
واژه پیشنهادی
ژنده
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (ص.) سهمگین، ترسناک.
عربی به فارسی
بزرگ , باعظمت , باشکوه , شاهانه , خسروانی
معادل ابجد
72